راه خلاف رفتن. اعراض کردن. منحرف شدن. رجوع به تاب و تاب داشتن شود: اگر تاب گیرد دل من ز داد ازین پس مرا تخت شاهی مباد. فردوسی. که هر کس که آرد بدین دین شکست دلش تاب گیرد شود بت پرست. فردوسی. وگرتاب گیرد سوی مادرش ز گفت بد آگنده گردد سرش. فردوسی. مکن کامشب ز برفم تاب گیرد بدا روزا که این برف آب گیرد. نظامی
راه خلاف رفتن. اعراض کردن. منحرف شدن. رجوع به تاب و تاب داشتن شود: اگر تاب گیرد دل من ز داد ازین پس مرا تخت شاهی مباد. فردوسی. که هر کس که آرد بدین دین شکست دلش تاب گیرد شود بت پرست. فردوسی. وگرتاب گیرد سوی مادرش ز گفت بد آگنده گردد سرش. فردوسی. مکن کامشب ز برفم تاب گیرد بدا روزا که این برف آب گیرد. نظامی